بان انود(بام اندود)
پشت بام گلی خانه محقرمان ترک برداشته
پدرم میگوید زمستان نزدیک است ،تا چشم روی هم بگذاریم بارش باران شروع میشود از همین فردا باید به فکر تعمیر باشیم،من در دل کووو تا فرداااا
فردا شد! گویی که دیروز تنهاچند ثانیه بافردا فاصله داشت
پدرم از زمین کناری خانه شروع به کندن وجمع آوری خاک های مرغوب میکند،مقداری از اینجا،چند بیل از جای دیگر،نه اینجا زمینش سفت است خاک ان طرف تر بهتر است …بعد از کلی بالا وپایین کردن وبکار بردن ظرافت هایی خاص -که تا قبل از آن تنها فکر میکردم مختص بانوان است - بلاخره کومه ای از خاک جمع شد
خداروشکر!
دوان دوان از حیاط جلویی رفتم وشلنگ آبی رابرداشتم به شیر آب وصل کردم،با اطلاعات ناقصی که از انود،عنود، داشتم احتمال دادم البته یعنی یقین داشتم که مرحله بعد اضافه کردن آب است!
من عجول ، بی حوصله ،به فکر پایان کار
پدرم اما!
صبور،کاردان،باتجربه و زمستان ها دیده…
پدرم باتعجب بیل در دست به من نگاه میکند،فهمیدن اینکه که مرحله را درست نیافتم،کار سختی نبود (البته اگر درست فهمیده باشم)بدون اینکه چیزی بگوید بسمت انبار رفت با خود الک آورد
گفت:قبل از اینکه آب را اضافه کنیم “مرحله ها” داریم !وبا همین جمع بستن ساده کل معادلاتم ریخت بهم
پدرم کم حرف است، والبته منم هم !با تفاوتهایی
پدرم سکوت کرد وبا سکوتش مرا دعوت به آرامش وحوصله کرد ومن با نشستن زیر درخت سایه که دست کمی از درخت کبری نداشت دعوتش را پذیرفتم
پدرشروع کرد
توضیح داد
_خاک است خوب وبد دارد
مثل برق از ذهنم جهید؛ خاک خاک است خوب وبد چه صیغه ای است!
_نرم وسفت دارد،کلوخ دارد باید الک شود،هرچه نرم تر باشد راسته کار ماست وسکوت کرد و سکوت…
ومن نیز!
سره از ناسره جدا شد
وپدرم با امرش مرا ب تکاپو آورد دختر وقت کار است نه نشستن!برومقداری کاه برایم بیاور
با توجه به حساسیت پدرم درانتخاب،قدر متیقن را در کاهی یافتم که نه ریز و نرم باشد ونه درشت
برگشتم پدرم آب را باز و وسط کومه را گود کرده بود شلنگ را من گرفتم و پدرم شروع به مخلوط کردن خاک و آب وکاه کرد،چکمه پوشید بیل آورد ولگد کرد و بهم کوبید وبهم کوبید تا مقصود حاصل شد وگِل که نه ،کاهگِل درست شد اما این نه آخر کار بود ونه حتی کافی!پدرم کیسه ای نمک آورد و مشتی به خاک اضافه میکرد و لگد میکرد وبیل میزد و باز مشتی دیگر و لگد دیگر و…
نزدیک ظهر است و پدرم خسته ومن نیز! اما بی طاقت
پدرم چکمه هایش را درآود دست ورویش را شست
ومن ذوق زده به خیال پایان کار گفتم من میروم “کمچه"بیاورم
درحال رفتن پدرم گفت: عجله جزء مواد لازم نیست!
ومن
من ،نه منِ عجول بلکه منِ صبور منِ آرام
تامل کنان به درس های پدرم و خیره کنان به کاهگل خاموش به درخت تکیه دادم
و عجیب که پدرم برای تعمیر پشت بام خانه ای محقر چه صبور چه ظریف چه حساس چه با اراده و چه وچه وچه…..
و عجیب تر من! برای تعمیر قلبم،روحم،شکستگی هایم چه بی انگیزه چه غافل چه عجول چه بی برنامه وچه وچه وچه ….
شماچطور؟؟
#صبر #دل_شکسته #دلتنگی #دلنوشته #کاهگِل #روستا
توکل
مرا هزار امید است وهر هزار تویی.. https://www.instagram.com/p/B0Qqvq7gDJd/?igshid=t6xjuijgdtvz
عکس_نوشته
امام حسن مجتبی علیه السلام
نام تو را ادامهی کوثر نوشتهاند
از روی «حا»ی حضرت حیدر نوشتهاند
موسی همین که گفت «حسن جان» کلیم شد
با لقمههای علمِ تو لقمان حکیم شد
عیسی شفا گرفت و مسیحا شد و سپس
در چارمین حریمِ شفایت مقیم شد
جبریل، با بهانهی وحی آمد و نشست
از عشقِ آب و دانهی تو یاکریم شد
حتی گدای خانهات از سفرهدارهاست
از همنشینیات رمضان هم کریم شد
#امام_حسن _علیه_السلام#شعر#رضا_قاسمی
#رمضان#کریم
برشی از یک کتاب
اى سايبان شوق!
ما رنجهايى در دل داريم و زخمهايى بر سينه و زنجيرهايى بر خويش.
بگذار با تو بگوييم، كه ما زنجيرىِ خويشتن هستيم، خود را با دست خويش بستهايم. ما هنوز هم رهسپارِ پس كوچههاى گنگ و بنبستهاى حكومتها هستيم؛ حكومتهايى كه آغلها را برايمان آذين بستهاند و ما را كه اغنامشان هستيم از سرچشمۀ انسان شدن، تبعيد كردهاند.
آيا اميد تولدى هست، اى تولدِ بالغِ تاريخ …
#عین_صاد
? #تومي_آيي (ويرايش جديد)، ص 67
#درد_ودل_با_امام_عصر_عج